*دو خبر جدید*
کوچولوی من سلام
الان ساعت 9:40 شبه و شما تازه یه کم خوابیدی
امروز من تصمیم گرفتم خونه تکونی مونو شروع کنم اول که شروع به کار کردم هیچی نمی گفتی و بهم نگاه میکردی اما یه کم که گذشت گریه هات شروع شد و نمیگذاشتی من کار بکنم
فقط میخواستی من بنشینم کنارت و باهات حرف بزنم و بازی کنم
الانم کلی خونه به هم ریخته شده و وسایل آشپزخونه وسط سالنه اما نمیتونم برم سراغش چون باعث سروصدا میشه و شما هم که خوابت خیلی سبکه فوری از خواب بیدار میشی
حالا دو خبر جدید واست دارم
اول اینکه صبح چرخهای روروئکت رو وصل کردم و شما برای اولین بار یه کم توش نشستی
اولش با تعجب بهش نگاه میکردی
اما یه کم که گذشت انگاری خیلی دوست داشتی و ذوق کرده بودی
یه 5 دقیقه ای توش بودی و بعد آوردمت بیرون که خسته نشی
دومین خبر اینکه:
تصمیم گرفتم از امروز بهت غذا بدم آخه دیگه 5 ماه و نیمته واسه همین واست فرنی درست کردم
یه قاشق بهت دادم خوردی انگار بدت نیومد و دوست داشتی
خیلی دوستت دارم عزیزم