سلام عزیز دلم الان که دارم برات می نویسم شما خوابیدی الهی بمیرم دو روزه که مریض شدی و سرما خوردی، دیشب تا صبح خوابت نمیبرد و یه کوچولو می خوابیدی و بیدار می شدی آخه درست نمی تونستی نفس بکشی و همینطور آبریزش بینی داشتی و بابایی آخرشب رفت واست استامینیفون خرید یه کمشو بهت دادیم تا یه کم بهتر بشی امروز هم قرار بود بریم صحرای باباحجی آش بپزیم که ما به خاطر مریضی شما نرفتیم و مادر و عموها و عمه هات رفتند. دیروز صبح با خاله اشرف و خاله مریم رفتیم بازار که یه کم خرید کنیم چون که نمیشد هم تو و هم امیرمهدی رو پیش خانومجون بگذاریم و بریم قرعه به امیرمهدی رسید که نیاد و شما رو هم با...